... من الغریب ... الی القریب ...

من همچنان غریبه ترین غریبه ها.....تو همچنان از همه نزدیکتر....

... من الغریب ... الی القریب ...

من همچنان غریبه ترین غریبه ها.....تو همچنان از همه نزدیکتر....

عباس بابایی....

 

  

 

یکی از همکارانش ما را به یک میهمانی دعوت کرد. گفته بود به مناسبت سالگرد ازدواج است و آدم های زیادی نمی آیند.وارد کوچه که شدیم ، دیدیم ماشین های زیادی پارک شده اند. به محض ورود به خانه ، دیدیم زن و مرد با همدیگه می رقصند. وضع حجاب به شدت خراب بود. مشروب و مخلفات هم روز میزها فراوان بود. طاقت نیاوردیم و بلافاصله زدیم بیرون. توی مسیر برگشت عباس بغض کرده بود. وقتی رسیدیم خانه ، زد زیر گریه. بلند گریه می کرد و می گفت: چه جوری باید امشب رو جبران کنم؟ سرش رو به دیوار می کوبید و اشک می ریخت. رفت قرآن را باز کرد و شروع کرد به خواندن قرآن. تا صبح قرآن می خواند.

خدایا! ما را به معرفت عباس برسان.... به معرفت عباس برسان تا بدانیم لذت پوچ و ناچیز گناه ، در قبال لذت دائمی و ابدی تو هیچ است.....


نظرات 1 + ارسال نظر
رضا رمضانی سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1390 ساعت 20:39 http://www.alqameh.blogfa.com

با سلام و تشکر از وبلاگ جالب و زیبایتان
لطفا به ما هم سری بزنید
ما شما را در لیست پیوند های خود قرار دادیم
در صورت امکان ما را در پیوند های خود قرار دهید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد