... من الغریب ... الی القریب ...

من همچنان غریبه ترین غریبه ها.....تو همچنان از همه نزدیکتر....

... من الغریب ... الی القریب ...

من همچنان غریبه ترین غریبه ها.....تو همچنان از همه نزدیکتر....

تشنه ی آب ....

 

 

 

یک نفر نزد عالمی رفت و از او دستو العملی خواست تا شب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را ببیند 

 عالم به او چنین دستورالعملی را داد: 

 "به همسرت بگو امشب برای تو غذای شوری درست کند و تو پس از غذا اصلا آب نخور !! " 

 شخص هم این دستورالعمل را اجرا کرد و صبح عصبانی محضر عالم رفت..... 

 با لحنی بدهکارانه به عالم گفت: پس چرا دستورالعمل شما برای من نتیجه ای نداشت؟  

 عالم با لبخندی ریز گفت: مگر خواب ندیدی؟ چه دیدی؟ 

 شخص: من فقط خواب آب دیدم 

 عالم: خب چون تو فقط تشنه ی آب بودی....پس خواب آب دیدی 

 

اما اگر..... 

دوست داشتم از همان اول...

مولای من !! 

آرزو داشتم مرا نامی از سربازان تو می نهادند . دوست داشتم از همان اول، اذان عشق تو را در گوشم زمزمه کرده بودند. ای کاش از ابتدا مرا برای تو نذر کرده ، کاش کامم را با نام تو بر می داشتندو حرز تو را هم راهم می کردند .

آقای من دوست داشتم با نام نامی تو زبان باز می کردم . ای کاش آن اوایل که زبان گشودم ، نزدیکانم مرا به گفتن یا مهدی   عجل الله  تعالی فرجه الشریف وا می داشتند .

ای کاش مهد کودکم ، مهد آشنایی تو بود . 

 کاش   در کلاس اول دبستان ، آموزگارم الفبای عشق تو را برایم هجی می کرد و نام زیبای تو را سر مشق دفتر چه ی  تکلیفم قرار می داد .

در دوره ی  راهنمایی هیچ کس مرا به خیمه ی سبز تو راهنمایی نکرد .

در سال های  دبیرستان ، کسی مرا با تو که مدیر عالم امکان هستی پیوند نزد .

وقتی برای  کنکور درس می خواندم ، کسی مرا برای ثبت نام در دانشگاه معرفت و محبت امام زمان عجل الله  تعالی فرجه الشریف  تشویق نکرد 

 .کسی برایم تبیین نکرد که معرفت امام نیز مراتب دارد و خیلی ها تا آخر عمر در همان دوران طفولیت یا مهد کودک خویش در جا می زنند.

نمی دانستم که عناوینی هم چون دکتر ، مهندس ، پروفسور و ... قراردادهایی در میان انسان هاست که تنها به کار کسب ثروت ، قدرت ، شهرت و منزلت اجتمایی و گاهی خدمت در این دنیا می آید ، اصلا در این وادی نبودم .

از فضای نیمه بسته ی  مدرسه ، وارد فضای  باز دانشگاه شدم . در دانشکده وضع  از این هم اسف بار تر بود . بازار غرور و نخوت پر مشتری  بود و اسباب غفلت ، فراوان و فراهم .

فضا نیز رنگ و بو گرفته از  "علم زدگی "  و "روشن فکر مآبی".  خیلی ها راگرفتار تب مدرک گرایی می دیدم .   

علم آن چیزی  بود که از فلان کتاب مرجع اروپایی یا فلان مجله ی آمریکایی ترجمه می شد ، از علوم اهل بیت علیهم السلام، دانش یقین بخش آسمانی ،کمتر سخن به میان می آمد .

مولای من در دانشگاه هم کسی از تو برایم سخن نگفت ..................................................

                               بر گرفته از کتاب آشتی با امام عصر "دکتر هراتیان"

عباس بابایی....

 

  

 

یکی از همکارانش ما را به یک میهمانی دعوت کرد. گفته بود به مناسبت سالگرد ازدواج است و آدم های زیادی نمی آیند.وارد کوچه که شدیم ، دیدیم ماشین های زیادی پارک شده اند. به محض ورود به خانه ، دیدیم زن و مرد با همدیگه می رقصند. وضع حجاب به شدت خراب بود. مشروب و مخلفات هم روز میزها فراوان بود. طاقت نیاوردیم و بلافاصله زدیم بیرون. توی مسیر برگشت عباس بغض کرده بود. وقتی رسیدیم خانه ، زد زیر گریه. بلند گریه می کرد و می گفت: چه جوری باید امشب رو جبران کنم؟ سرش رو به دیوار می کوبید و اشک می ریخت. رفت قرآن را باز کرد و شروع کرد به خواندن قرآن. تا صبح قرآن می خواند.

خدایا! ما را به معرفت عباس برسان.... به معرفت عباس برسان تا بدانیم لذت پوچ و ناچیز گناه ، در قبال لذت دائمی و ابدی تو هیچ است.....